خب کجا بودیم؟
آهان "یتیم خونه"
***
سال 64 یا 65 بود که ثابت رو دم پادگان ولی عصر (عج) که محل اعزام نیروها به جبهه بود دیدمش. کمی پکر بود. فکر کردم شاید برای ثاقب اتفاقی افتاده. پرس و جو که کردم، گفت:
- چند روز پیشا که توی میدون راه آهن بمب گذاشتن ...
اجازه ندادم حرف بزنه. سریع گفتم:
- نکنه ثاقب ...
که گفت:
- نه بابا جون. تو که امون نمی دی حرف بزنم. توی اون انفجار، زنم که رفته بود برای خونه چیز بخره شهید شد ...
هم خنده ام گرفت، هم غصه ام شد. اون که خودش رزمنده جانباز بود، حالا شده بود همسر شهید!
***
ادامه مطلب... ظاهربینی، از آن دست خصلتهای زشت است که باعث خیلی گناهان دیگرهم میشود، مثل قضاوت بد درباره دیگران، غیبت، تهمت و... زیاد هم نبایدبه چشم اعتماد کرد. چشم فقط ظاهر را میبیند و بس. باید درون را دید. بایددل را دید. خدا بیامرزدش، مسعود از بچههای خیابان پیروزی تهران بود. تابستان سال63 با هم در گردان ابوذر از لشکر 27 حضرت رسول (ص) بودیم. بچه خیلیباصفایی بود. ادامه مطلب... درگیری بالا گرفته بود . بیشتر خیابانها و کوچه ها افتاده بودند دست عراقیها . بچه ها ، کوچه به کوچه می جنگیدند تا هرچه بیشتر جلوی تانکهای عراقی که همه چیز را سر راهشان له می کردند ، بگیرند . ادامه آنها دو نفر بودند ... خاطراتی از حاج احمد متوسلیان ادامه مطلب... هوالمعشوق امشب تازه فهمیدم بسیجی حاج احمد متوسلیان بودن، چه عشق داره!
ادامه مطلب... نامزد خوشگل من از هر خوشکلی خوشکل تره اسفند 1364 یک وقتی ما( حاج آقا قرائتی) در ستاد نماز نوشتیم آقازادهها، دخترخانمها، شیرینترین نمازی که خواندید برای ما بنویسید. یک دختر یازده ساله یک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد، دختر یازده ساله ما ریشسفیدها را به تواضع و کرنش واداشت. نوشت که ستاد اقامه نماز، شیرینترین نمازی که خواندم این است. ادامه مطلب... الگویمان حاج احمد است رضا دستواره :: مرگ بر کسی که بخواهد از خودش تعریف کند ولی زمانیکه با حاج احمد در مریوان بودیم حتی حقوق ما را قطع کردند تا به تهران برگردیم که دیگر در مریوان نمانیم . حاج احمد می گفت مگر ما برای حقوق به کردستان آمده ایم اگر ما را گروه حاج احمد می نامند بگوییند بله الگو ی من حاج احمد است . ادامه مطلب... دلم را شکست... داشتم روی یکی از پروژههای درسیام کار می کردم، که ناخواسته این مطلب را دیدم. ادامه مطلب... ما نسلی بیمار هستیم!؟ ـ همهتان بیمارید ... موجیهستید... سروتهتان را که بزنند از جنگمیگویید... مگر جبهه چی داشت که اینقدر یادش میکنید... قبول کنید کهباختید... عقب ماندید... از زندگی ... از تحصیلات... از مادیات... از دنیا....همهتان بیمارید... هر کدامتان یک چیزیتان میشود... هر کدامتان بهنوعی بیمارید...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( سه شنبه 89/9/23 :: ساعت 3:45 عصر )
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( دوشنبه 89/9/15 :: ساعت 10:18 عصر )
ما ، سه نفر بودیم ، ولی آنها دونفر بودند .
ما ، سه نفر بودیم . من و دوتای دیگر از بچه ها . از روی پشت بام خانه ها تردد می کردیم . نمی شد رفت توی خیابان . دشمن همه جا بود ، توی خانه ها ، کوچه ها ، بازار و …
آنها دو نفر بودند . مانده بودند وسط میدان . میدان شهید مطهری خرمشهر . کسی دیگر از نیروهای خودی آنجا نبود . همه اش در چند دقیقه خیلی کوتاه اتفاق افتاد . آنقدر کوتاه که حتی فرصت فکر کردن به اینکه باید چکار کنیم را هم از ما گرفته بود .
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( جمعه 89/8/21 :: ساعت 11:44 عصر )
بسیجی به حاج احمد گفت: شکایتت را به حاج احمد خواهم کرد
جوانک بسیجی با همان بغض و اشک و لحن معترض توى سینه حاج احمد درآمد که: « لااقل خوب بود مىدونستى من کى هستم!... اصلاً تو مىدانى فرمانده من کیه؟... من نیروی حاج احمدم. اون مىدونه حق کسایى که به خودشون جرأت بدن سر بسیجى داد بزنن را چطور کف دستشون بذاره!
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( شنبه 89/6/27 :: ساعت 2:53 عصر )
امشب تازه فهمیدم فرمانبرداری از کسی مثل حاج احمد چقدر شیرینه!
امشب تازه فهمیدم دلم چقدر برای حاج احمد تنگ شده!
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( دوشنبه 89/6/22 :: ساعت 11:57 عصر )
تهران – بیمارستان آیت الله طالقانی
بعد از مجروحیت در عملیات والفجر 8
یکی از پرستارهای بخش، با بقیه خیلی فرق داشت. حدودا 17 سال سن داشت و آنطور که خودش میگفت، از خانوادهای پولدار و بالاشهری بود. همواره آرایش غلیظی میکرد و با ناخنهای بلند لاکزده میآمد و ما را پانسمان میکرد. با وجودی که از نظر من و امثال من، بدحجاب و ناجور بود، ولی برای مجروحها و جانبازها احترام بسیاری قائل بود و از جان و دل برایشان کار میکرد. با وجود مدبالا بودنش، برای هماتاقی شیرازی من لگن میآورد و پس از دستشویی، بدن او را میشست و تر و خشک میکرد.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( شنبه 89/6/13 :: ساعت 7:2 صبح )
شیرینترین نمازی که خواندم....
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( یکشنبه 89/4/27 :: ساعت 1:0 عصر )
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( شنبه 89/4/12 :: ساعت 1:0 عصر )
بدجوری هم شکست.
نوشته بود:
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( شنبه 89/4/12 :: ساعت 1:0 عصر )
کیگفته ما بیمار نیستیم؟ کی گفته ما عقب ماندیم؟ کی گفته مانباختیم؟ کی گفته...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( پنج شنبه 89/3/20 :: ساعت 1:0 عصر )
کاریکاتور یک انگلیسی به نفع مسلمانان
مادر و پسر بازیگوش
شهید میر علی یوسفی سادات
میر محمود بنی هاشمی
باز دلم هوای نوشتن دارد
میگفت: از روزی میترسم که ...
زندگی نامه شهید جواد کریمی
زندگینامه شهید حمید باکری
هیچ حس خاصی نسبت به تصویر شهید همت ندارم
چشمایی که کربلا داد
مهرنامه
عشقعلی
پس بگذار شیعه بودن خود را، با شهادت در کربلا ثابت کنم.
استاد حسن بنا کیست؟
جبهه رفتن خشکه مقدس ها!
[همه عناوین(61)]
>> بازدید امروز: 41
>> بازدید دیروز: 5
>> مجموع بازدیدها: 202908
» فهرست موضوعی یادداشت ها
شهید[20] . خاطره[9] . زندگینامه[5] . جبهه[5] . جانباز[4] . خاطرات جبهه[4] . داور یسری[3] . شهادت[3] . همسر شهید[2] . وصیتنامه[2] . نماز[2] . شیمیایی[2] . خاطرات[2] . شفا[2] . شمع . دانش آموز . سرهنگ . سید جلیل افضلی . سیدمحمدکاظم دانش . سیراب شدن . شعر . خاطرات جنگ . دفاع از وطن . دو کوهه . زندگی . جعفر علی گروسی . جمکران . چمران . حاج احمد متوسلیان . حسین شفیع زاده . حمی باکری . خااطره . 2 کیلومتر . آب . آثار . آر پی جی زن . ائمه . احسان حمیدی . احمد متوسلیان . اردوگاه . اسارت . ایران . بسیجی . عشق . فرار . فریدون مولایی . قاچاقی . کشته شدن . کمک کردن . گردان تخریب . لبخند آخر . لشگر 77 ثامن الائمه(ع) . ماجرا . مادر . مرتضی باغچه بان . مرتضی فخرزاده . مرز . مریض . معلم . مهدی باکری . هفتمتیر . همت . شهید گمنام . وضو .
» لوگوی وبلاگ
» لینک دوستان
وبلاگ روستای چشام
یامهدی
دکتر علی حاجی ستوده
خادمین کهف الشهداء
the iranian search motor
موتور جستجوگر ایرانی وب سوز
» صفحات اختصاصی
» لوگوی لینک دوستان
» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ
» طراح قالب