2/5 کیلومتر دورتر از دوکوهه
سوله کمی آن طرف تر بود. زیر انوار خورشیدی که در آسمان آبی تیرماه، داغ و درخشان می تابید. کافی بود علی، همانی که سوله و مناظر داغ اطرافش هرگز توی قاب چشمان نابینایش جا نمی شدند، از خاکریز کوچک سرازیر شود و صد متر تا جان بخشیدن به خاطرهای دور، قدم بردارد. خاطرهای که مال خودش بود، اما از دهان کس دیگری شنید. انگار یکی از رزمندهای قدیمی حرف هایی داشت برای جوان ترها، از بچه های گردان تخریب و سوله شان.
"جعفر علی گروسی"، از آن دست بچه هایی بود که در همان اولین برخوردها، صداقت و معنویتش آدم را جذب می کرد. آن طور که خودش می گفت، اعزام قبلی اش را در کردستان بوده که با وجود سختی و مشقات بسیار در آن جا، تصمیم گرفته بود برای تقویت روحیه، مدتی در جبههی جنوب بسر ببرد. از همان سلام و علیک اول، از او خوشم آمد. خوش برخورد، خنده رو، کم حرف و بسیار اهل معنویات.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( یکشنبه 89/2/5 :: ساعت 1:0 عصر )
خاطرات اسارت از زبان جانباز فریدون مولایی از لشگر 77 ثامن الائمه(ع)؛
فریدون مولایی دوران سربازی خود را در لشکر 77 پیروز خراسان (ثامن الائمه(ع)) گذرانده است. او هنگام جنگ کردستان به آن جا منتقل و با هجوم دشمن بعثی به خاک میهنمان، عازم جبهه های جنوب می شود، و در منطقه ابوغریب به اسارت دشمن در می آید.
مولایی خاطرات زیادی از دوران دفاع مقدس دارد. هم خوب خاطره تعریف می کند و هم خوب می نویسد !و اکنون مشغول کار نجاری است. از مولایی خواستیم خاطرات خود را برایمان بنویسد و این گوشه ای از انبوه خاطرات جانباز آزاده فریدون مولایی است.
*********************************************
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( یکشنبه 88/12/9 :: ساعت 1:0 عصر )
قبل از این که در بهمن ماه 1364 به منطقه عملیاتی جنوب اهواز اعزام شوم، در عملیات «امام مهدی» و «الله اکبر» در منطقه عملیاتی جنوب، غرب سوسنگرد، «رمضان» در منطقه عملیاتی شلمچه ـ شمال غربی خرمشهر و شرق بصره، «خیبر» در هورالهویزه ـ جبهه جنوبی جنگ و بالاخره «والفجر 8 (فاو)» در منطقه عملیاتی اروند ـ جزیره فاو عراق ـ جنوبیترین محور جنگ حضور داشتم.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( شنبه 88/12/8 :: ساعت 1:0 عصر )
شبای جمعه که میشه شهید "سیدمحمدکاظم دانش" ازشهدای فاجعه انفجار هفتمتیر سال 1360نخستین نماینده مردم شوش و اندیمشک در مجلس شورای اسلامی پس از پیروزی انقلاب اسلامی بود که با دیگر شهدای هفتم تیر به خیل شهدا پیوست. این شهید بزرگوار در آبان ماه سال 1318 در خانوادهای روحانی درشهرستان دزفول دیده به جهان گشود و تحصیلات ابتدایی و مقدماتی را در این شهر به پایان رساند. شهید دانش از سال 1330تا 1337 در حوزه علمیه دزفول مشغول به تحصیل و کسب علم شد و در سال 1337 برای ادامه تحصیل علوم دینی راهی قم شد و پس از اتمام دوره سطح حدود یکسال از محضر امام خمینی (ره) بهره گرفت. ادامه مطلب... 26)حاج احمد آمد طرف بچهها.از دور پرسید«چی شده؟» یک نفر آمد جلو و گفت«هرچی بهش گفتیم مرگ بر صدام بگه،نگفت.به امام توهین کرد،من هم زدم توی صورتش.» گفتند «دکتر برای عروس هدیه فرستاده » به دو رفتم دم در و بسته را گرفتم . بازش کردم . یک شمع خوشگل بود. رفتم اتاقم و چند تا تکه طلا آویزان کردم و برگشتم پیش مهمان ها یعنی که اینها را مصطفی فرستاده چه کسی می فهمید مصطفی خودش را برایم فرستاده? در دوران جنگ، ایت الله جوادی آملی به جبهه میآمدند و به بچهها سری میزدند و به قول معروف به رزمندهها روحیه میدادند و از آنان روحیه میگرفتند. در یکی از این سفرها با یک نوجوان 15ـ14 ساله تهرانی آشنا شدند که خیلی باصفا بود. در موقعیت منطقهای آنجا ارتفاعی بود که پایین آن یک چشمه و جاده بود که دشمن آنجا را بسیار گلولهباران میکرد. فرماندهان گروه به رزمندهها گفته بودند که حتی برای وضوگرفتن هم به آنجا نروید و همان بالا روی تپه بنشینید و تیمم کنید. ادامه مطلب...
دلا بهونه میگیره
هر کی میاد سر یه قبر
ازش نشونه میگیره
یکی سر قبر پدر
یکی کنار مادرش
یکی کنار خواهر و
یکی پیش برادرش
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( جمعه 88/12/7 :: ساعت 1:0 عصر )
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( پنج شنبه 88/12/6 :: ساعت 1:0 عصر )
حاجی یک سیلی خواباند زیر گوشش.
ـ کجای اسلام داریم که میتونید اسیر رو بزنید؟!اگه به امام توهین کرد،یه بحث دیگهس.تو حق نداشتی بزنیش.
27)آخرین نفری که از عملیات برمیگشت خودش بود.یک کلاه خود سرش بود،افتاد ته دره.حالا آن طرف دموکراتها بودند و آتششان هم سنگین.تا نرفت کلاه خود را برنداشت،برنگشت.
گفتیم«اگه شهید میشدی…؟»
گفت«این بیت المال بود.»
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( پنج شنبه 88/12/6 :: ساعت 1:0 عصر )
حبس کشید.رنج دید،آن قدر که توانست پشت و پناه آدم ها باشد.جنگیدن برایش درس بود. میآموخت و آموزش میداد.و تربیت میکرد.به همان راحتی که توبیخ و تنبیه میکرد،گریه میکرد و حلالیت میطلبید.
آن قدر به افق های دور چشم میدوخت که روزی در پس آن ناپدید شد.
احمد متوسلیان
تولد:15 فروردین 1332،تهران
اسارت:14 تیر 1361:جنوب لبنان
دانش جوی مهندسی برق،دانشگاه علم و صنعت
فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (ص)
1)چهار ماهش بود که رفتم مکه. شبی که برگشتم، دیدم چشمهایش گود رفته و پاهایش مثل چوب خشک شده. نبضش سخت میزد. خیلی ناراحت شدم. وضو گرفتم و چهار بار أمن یجیب خواندم. انگار دوباره زنده شد.
به مادرش گفتم «حالا شیرش بده.»
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( پنج شنبه 88/12/6 :: ساعت 1:0 عصر )
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( سه شنبه 88/12/4 :: ساعت 3:0 عصر )
لبخند آخر
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( سه شنبه 88/12/4 :: ساعت 10:0 صبح )
کاریکاتور یک انگلیسی به نفع مسلمانان
مادر و پسر بازیگوش
شهید میر علی یوسفی سادات
میر محمود بنی هاشمی
باز دلم هوای نوشتن دارد
میگفت: از روزی میترسم که ...
زندگی نامه شهید جواد کریمی
زندگینامه شهید حمید باکری
هیچ حس خاصی نسبت به تصویر شهید همت ندارم
چشمایی که کربلا داد
مهرنامه
عشقعلی
پس بگذار شیعه بودن خود را، با شهادت در کربلا ثابت کنم.
استاد حسن بنا کیست؟
جبهه رفتن خشکه مقدس ها!
[همه عناوین(61)]