شبای جمعه که میشه شهید "سیدمحمدکاظم دانش" ازشهدای فاجعه انفجار هفتمتیر سال 1360نخستین نماینده مردم شوش و اندیمشک در مجلس شورای اسلامی پس از پیروزی انقلاب اسلامی بود که با دیگر شهدای هفتم تیر به خیل شهدا پیوست. این شهید بزرگوار در آبان ماه سال 1318 در خانوادهای روحانی درشهرستان دزفول دیده به جهان گشود و تحصیلات ابتدایی و مقدماتی را در این شهر به پایان رساند. شهید دانش از سال 1330تا 1337 در حوزه علمیه دزفول مشغول به تحصیل و کسب علم شد و در سال 1337 برای ادامه تحصیل علوم دینی راهی قم شد و پس از اتمام دوره سطح حدود یکسال از محضر امام خمینی (ره) بهره گرفت. ادامه مطلب... 26)حاج احمد آمد طرف بچهها.از دور پرسید«چی شده؟» یک نفر آمد جلو و گفت«هرچی بهش گفتیم مرگ بر صدام بگه،نگفت.به امام توهین کرد،من هم زدم توی صورتش.» گفتند «دکتر برای عروس هدیه فرستاده » به دو رفتم دم در و بسته را گرفتم . بازش کردم . یک شمع خوشگل بود. رفتم اتاقم و چند تا تکه طلا آویزان کردم و برگشتم پیش مهمان ها یعنی که اینها را مصطفی فرستاده چه کسی می فهمید مصطفی خودش را برایم فرستاده? در دوران جنگ، ایت الله جوادی آملی به جبهه میآمدند و به بچهها سری میزدند و به قول معروف به رزمندهها روحیه میدادند و از آنان روحیه میگرفتند. در یکی از این سفرها با یک نوجوان 15ـ14 ساله تهرانی آشنا شدند که خیلی باصفا بود. در موقعیت منطقهای آنجا ارتفاعی بود که پایین آن یک چشمه و جاده بود که دشمن آنجا را بسیار گلولهباران میکرد. فرماندهان گروه به رزمندهها گفته بودند که حتی برای وضوگرفتن هم به آنجا نروید و همان بالا روی تپه بنشینید و تیمم کنید. ادامه مطلب... همسر حاج ابراهیم همت میگوید پس از شهادت حاج ابراهیم آنقدر عرصه بر ما تنگ شد که واقعاً برایمان مشکل بود. روزی بچهام تب بالایی داشت و نزدیک بود بمیرد. بچه را بغل کردم، هر کاری میکردم تا آرامش کنم نتیجه نداد. عصبانی شدم و با روح حاج همت دعوا کردم. ادامه مطلب... آن روز شهیدى پیدا کردیم که قمقمه اش پر بود از آبى زلال و گوارا. با اینکه بیش از ده سال از شهادت او گذشته بود، قمقمه همچنان آبى شفاف و خوش طعم داشت. ده سال پیش در فکه، زیر خروارها خاک، و حالا کجا. بچه ها هر کدام جرعه اى از آب به نیت تبرّک و تیمّن خوردند و صلوات فرستادند. دردم از یار است و درمان نیز هم شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام شهید محمد گرایلی بالاتر از عشق - خاطره ای از شهید احسان حمیدی نوشته؛ محبوبه وحیدپور (درباره شهید احسان حمیدی) دوربین به دست وارد دفتر مجله میشوم، هنوز چند قدمی نرفتهام که صدای سردبیر را از پشت سرم میشنوم. ـ خانم محسنی! بالاخره آمدید؟ دستپاچه میگویم: ـ ببخشید که دیر آمدم. ـ ما به دیر آمدن شما عادت کردهایم، خانم محسنی! نگاهم را به زیر میاندازم، میگوید: ـ حالا وقت خجالت کشیدن نیست، امروز باید به یک آتلیه نقاشی بروید و با گزارشی برگردید. یکباره غمی بزرگ در دلم جا میگیرد. باز هم یک گزارش کسالت بار دیگر، باید میرفتم، به خطهای کج و معوجی که در تابلوهاست نگاه میکردم و گزارش تهیه میکردم. ـ چرا ایستادهاید؟ بی اعتراض، نشانی را میگیرم، سردبیر پیش خبرنگار دیگری میرود. ادامه مطلب...
دلا بهونه میگیره
هر کی میاد سر یه قبر
ازش نشونه میگیره
یکی سر قبر پدر
یکی کنار مادرش
یکی کنار خواهر و
یکی پیش برادرش
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( جمعه 88/12/7 :: ساعت 1:0 عصر )
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( پنج شنبه 88/12/6 :: ساعت 1:0 عصر )
حاجی یک سیلی خواباند زیر گوشش.
ـ کجای اسلام داریم که میتونید اسیر رو بزنید؟!اگه به امام توهین کرد،یه بحث دیگهس.تو حق نداشتی بزنیش.
27)آخرین نفری که از عملیات برمیگشت خودش بود.یک کلاه خود سرش بود،افتاد ته دره.حالا آن طرف دموکراتها بودند و آتششان هم سنگین.تا نرفت کلاه خود را برنداشت،برنگشت.
گفتیم«اگه شهید میشدی…؟»
گفت«این بیت المال بود.»
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( پنج شنبه 88/12/6 :: ساعت 1:0 عصر )
حبس کشید.رنج دید،آن قدر که توانست پشت و پناه آدم ها باشد.جنگیدن برایش درس بود. میآموخت و آموزش میداد.و تربیت میکرد.به همان راحتی که توبیخ و تنبیه میکرد،گریه میکرد و حلالیت میطلبید.
آن قدر به افق های دور چشم میدوخت که روزی در پس آن ناپدید شد.
احمد متوسلیان
تولد:15 فروردین 1332،تهران
اسارت:14 تیر 1361:جنوب لبنان
دانش جوی مهندسی برق،دانشگاه علم و صنعت
فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (ص)
1)چهار ماهش بود که رفتم مکه. شبی که برگشتم، دیدم چشمهایش گود رفته و پاهایش مثل چوب خشک شده. نبضش سخت میزد. خیلی ناراحت شدم. وضو گرفتم و چهار بار أمن یجیب خواندم. انگار دوباره زنده شد.
به مادرش گفتم «حالا شیرش بده.»
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( پنج شنبه 88/12/6 :: ساعت 1:0 عصر )
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( سه شنبه 88/12/4 :: ساعت 3:0 عصر )
لبخند آخر
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( سه شنبه 88/12/4 :: ساعت 10:0 صبح )
کمکم کن
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( دوشنبه 88/12/3 :: ساعت 7:0 عصر )
یکى از سربازهایى که در تفحص کار مى کرد، آمد پهلویم و با حالت ناراحتى گفت: «مادرم مریض است...» گفتم: «خب برو مرخصى ان شاء الله که زودتر خوب مى شود. برو که ببریش دکتر و درمان...». گفت: «نه! به این حرف ها نیست. مى دونم چطور درمانش کنم و چه دوایى دارد!»
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( دوشنبه 88/12/3 :: ساعت 1:0 عصر )
دل فدای او شد و جان نیز هم
دوستانش می گویند: در عملیات بدر در هورالعظیم یا مهدی گویان، آغاز گر حمله بود. در این عملیات به شدت مجروح و به بیمارستانی در تبریز منتقل شد. در حین عملیات، ترکش خمپاره شصت به پاشنه پا و شکم و وی اصابت کرد که جداراه شکمش از بین رفت و کلیه امعا و احشا وی از شکم بیرون ریخت. شهید برای جلوگیری از تضعیف روحیه افرا تحت امرش، بلافاصله امعا و احشا بیرون از شکم را به سرعت داخل حفره شکم گذاشت و با دستمالی روی آن را پوشاند و با روحیه ای بسیار بالا یارانش را امر به پیشروی کرد و گفت: نگران من نباشید خودم برای درمان به پشت جبهه خواهم رفت.
شهید محمد رضا ارفعی
نقل کننده: همرزم شهید
ای فلک این شرمساری تا به کی باید کشید
یکی از اساتید می فرمود: من به اندازه ای که از شهدای این دوره می ترسم از خدا و امام حسین (ع) و سایر معصومین نمی ترسم.
این حرف علامت سوالی برای ما بود. توضیح داد که خدا ارحم الراحمین و امام حسین رحمت العالمین است ، اگر آنها از ما مکدر شوند می شود آنها را راضی کرد، اما نگرانی من این است که اگر این جوانان که با یک دنیا آرزو نقد جانشان را در طبث اخلاص گذاشتند و تقدیم اسلام کردند اینها اگر از ما ناراضی شوند نمی توانیم رضایتشان را جلب کنیم.
خدا خلقت امام حسین (ع) را طوری قرار داده است که رحمتش شامل دشمنان میشود، ولی شهدا این خصوصیت را ندارند.
مخصوصا یعضی از شهدا در وصایای خود انگشت روی مسائلی گذاشته اند. مثلا اگر زنان حجاب خود را رعایت نکنند یا مسئولان به وظیفه ی خود عمل نکنند، ما جلو ی آنها را در روز محشر خواهیم گرفت.
نقل کننده:حاج محمد جمالی
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( یکشنبه 88/12/2 :: ساعت 7:0 عصر )
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( یکشنبه 88/12/2 :: ساعت 1:0 عصر )
کاریکاتور یک انگلیسی به نفع مسلمانان
مادر و پسر بازیگوش
شهید میر علی یوسفی سادات
میر محمود بنی هاشمی
باز دلم هوای نوشتن دارد
میگفت: از روزی میترسم که ...
زندگی نامه شهید جواد کریمی
زندگینامه شهید حمید باکری
هیچ حس خاصی نسبت به تصویر شهید همت ندارم
چشمایی که کربلا داد
مهرنامه
عشقعلی
پس بگذار شیعه بودن خود را، با شهادت در کربلا ثابت کنم.
استاد حسن بنا کیست؟
جبهه رفتن خشکه مقدس ها!
[همه عناوین(61)]