هوالمعشوق
امشب تازه فهمیدم بسیجی حاج احمد متوسلیان بودن، چه عشق داره!
امشب تازه فهمیدم فرمانبرداری از کسی مثل حاج احمد چقدر شیرینه!
امشب تازه فهمیدم دلم چقدر برای حاج احمد تنگ شده!
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( دوشنبه 89/6/22 :: ساعت 11:57 عصر )
نامزد خوشگل من از هر خوشکلی خوشکل تره
اسفند 1364
تهران – بیمارستان آیت الله طالقانی
بعد از مجروحیت در عملیات والفجر 8
یکی از پرستارهای بخش، با بقیه خیلی فرق داشت. حدودا 17 سال سن داشت و آنطور که خودش میگفت، از خانوادهای پولدار و بالاشهری بود. همواره آرایش غلیظی میکرد و با ناخنهای بلند لاکزده میآمد و ما را پانسمان میکرد. با وجودی که از نظر من و امثال من، بدحجاب و ناجور بود، ولی برای مجروحها و جانبازها احترام بسیاری قائل بود و از جان و دل برایشان کار میکرد. با وجود مدبالا بودنش، برای هماتاقی شیرازی من لگن میآورد و پس از دستشویی، بدن او را میشست و تر و خشک میکرد.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( شنبه 89/6/13 :: ساعت 7:2 صبح )
یک وقتی ما( حاج آقا قرائتی) در ستاد نماز نوشتیم آقازادهها، دخترخانمها، شیرینترین نمازی که خواندید برای ما بنویسید. یک دختر یازده ساله یک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد، دختر یازده ساله ما ریشسفیدها را به تواضع و کرنش واداشت. نوشت که ستاد اقامه نماز، شیرینترین نمازی که خواندم این است.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( یکشنبه 89/4/27 :: ساعت 1:0 عصر )
الگویمان حاج احمد است
رضا دستواره :: مرگ بر کسی که بخواهد از خودش تعریف کند ولی زمانیکه با حاج احمد در مریوان بودیم حتی حقوق ما را قطع کردند تا به تهران برگردیم که دیگر در مریوان نمانیم . حاج احمد می گفت مگر ما برای حقوق به کردستان آمده ایم اگر ما را گروه حاج احمد می نامند بگوییند بله الگو ی من حاج احمد است .
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( شنبه 89/4/12 :: ساعت 1:0 عصر )
دلم را شکست...
بدجوری هم شکست.
داشتم روی یکی از پروژههای درسیام کار می کردم، که ناخواسته این مطلب را دیدم.
نوشته بود:
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( شنبه 89/4/12 :: ساعت 1:0 عصر )
ما نسلی بیمار هستیم!؟
ـ همهتان بیمارید ... موجیهستید... سروتهتان را که بزنند از جنگمیگویید... مگر جبهه چی داشت که اینقدر یادش میکنید... قبول کنید کهباختید... عقب ماندید... از زندگی ... از تحصیلات... از مادیات... از دنیا....همهتان بیمارید... هر کدامتان یک چیزیتان میشود... هر کدامتان بهنوعی بیمارید...
کیگفته ما بیمار نیستیم؟ کی گفته ما عقب ماندیم؟ کی گفته مانباختیم؟ کی گفته...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( پنج شنبه 89/3/20 :: ساعت 1:0 عصر )
درگیری بالا گرفته بود . بیشتر خیابانها و کوچه ها افتاده بودند دست عراقیها . بچه ها ، کوچه به کوچه می جنگیدند تا هرچه بیشتر جلوی تانکهای عراقی که همه چیز را سر راهشان له می کردند ، بگیرند .
ما ، سه نفر بودیم ، ولی آنها دونفر بودند .
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( سه شنبه 89/3/18 :: ساعت 1:0 عصر )
یک خاطره دیگر از حاج احمد
در یکی از روزها که منافقین در شهر مریوان که حاج احمد فرمانده بود
در خانه یکی از منافقین کور دل چندین خمپاره پیدا شد که برادران سپاه خانواده (زن وفرزند) او را دستگیر کرده بودند با آنها بچه های
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( یکشنبه 89/3/9 :: ساعت 1:0 عصر )
به هیچ وجه قصد نوشتن این خاطره تلخ را نداشتم. چون این نوشته ها، زودتر و بیشتر از آن که طرف حسابم را بیازارد، روح خودم را می خراشد و داغ بر داغ های دل تنگی دوری دوستانم می افزاید که باید دل خوش کنم که جعبه جادوی انقلابی و اسلامی ما، با چهار تا نوحه و کلیپ دم دستی ، یاد امام و شهدا را گرامی بدارد!
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( یکشنبه 89/3/2 :: ساعت 1:0 عصر )