آن که فهمید:
"عبدالرحمان دزفولی" از بچه های با صفای سپاه اندیمشک، خاطره ای بسیار زیبا و جالب از اعزام نیرو از شهر اندیمشک – در حالی که با وجود بمباران هوایی و موشک های مرگ بار بعث عراق، چیزی کم تر از خطوط مقدم جنگ نداشت، ولی با همان حال نیروهای جوان خود را داوطلبانه و عاشقانه به جبهه های نبرد علیه متجاوزین می فرستاد – برایم تعریف کرد:
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( یکشنبه 89/2/26 :: ساعت 1:0 عصر )
حاج احمد در یکی از روزهای که منافقین دستور داده بو دند که هر که با لباس سپاه یا با ریش باشد با چاقو یا سلاح دیگر به چنین افرادی
حمله کنند حاج احمد با ماشین سپاه با چند نفر از همرزمانش روی پل حافظ در حال عبور بودند که یکی از همرزمانش به حاج احمد میگه
حاجی تو زن وبچه نداری شیشه ماشین ببر بالا مگه نمی دونی
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( شنبه 89/2/25 :: ساعت 1:0 عصر )
قبل از این که در بهمن ماه 1364 به منطقه عملیاتی جنوب اهواز اعزام شوم، در عملیات «امام مهدی» و «الله اکبر» در منطقه عملیاتی جنوب، غرب سوسنگرد، «رمضان» در منطقه عملیاتی شلمچه ـ شمال غربی خرمشهر و شرق بصره، «خیبر» در هورالهویزه ـ جبهه جنوبی جنگ و بالاخره «والفجر 8 (فاو)» در منطقه عملیاتی اروند ـ جزیره فاو عراق ـ جنوبیترین محور جنگ حضور داشتم.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( شنبه 88/12/8 :: ساعت 1:0 عصر )
شبای جمعه که میشه شهید "سیدمحمدکاظم دانش" ازشهدای فاجعه انفجار هفتمتیر سال 1360نخستین نماینده مردم شوش و اندیمشک در مجلس شورای اسلامی پس از پیروزی انقلاب اسلامی بود که با دیگر شهدای هفتم تیر به خیل شهدا پیوست. این شهید بزرگوار در آبان ماه سال 1318 در خانوادهای روحانی درشهرستان دزفول دیده به جهان گشود و تحصیلات ابتدایی و مقدماتی را در این شهر به پایان رساند. شهید دانش از سال 1330تا 1337 در حوزه علمیه دزفول مشغول به تحصیل و کسب علم شد و در سال 1337 برای ادامه تحصیل علوم دینی راهی قم شد و پس از اتمام دوره سطح حدود یکسال از محضر امام خمینی (ره) بهره گرفت. ادامه مطلب... گفتند «دکتر برای عروس هدیه فرستاده » به دو رفتم دم در و بسته را گرفتم . بازش کردم . یک شمع خوشگل بود. رفتم اتاقم و چند تا تکه طلا آویزان کردم و برگشتم پیش مهمان ها یعنی که اینها را مصطفی فرستاده چه کسی می فهمید مصطفی خودش را برایم فرستاده? در دوران جنگ، ایت الله جوادی آملی به جبهه میآمدند و به بچهها سری میزدند و به قول معروف به رزمندهها روحیه میدادند و از آنان روحیه میگرفتند. در یکی از این سفرها با یک نوجوان 15ـ14 ساله تهرانی آشنا شدند که خیلی باصفا بود. در موقعیت منطقهای آنجا ارتفاعی بود که پایین آن یک چشمه و جاده بود که دشمن آنجا را بسیار گلولهباران میکرد. فرماندهان گروه به رزمندهها گفته بودند که حتی برای وضوگرفتن هم به آنجا نروید و همان بالا روی تپه بنشینید و تیمم کنید. ادامه مطلب... همسر حاج ابراهیم همت میگوید پس از شهادت حاج ابراهیم آنقدر عرصه بر ما تنگ شد که واقعاً برایمان مشکل بود. روزی بچهام تب بالایی داشت و نزدیک بود بمیرد. بچه را بغل کردم، هر کاری میکردم تا آرامش کنم نتیجه نداد. عصبانی شدم و با روح حاج همت دعوا کردم. ادامه مطلب... آن روز شهیدى پیدا کردیم که قمقمه اش پر بود از آبى زلال و گوارا. با اینکه بیش از ده سال از شهادت او گذشته بود، قمقمه همچنان آبى شفاف و خوش طعم داشت. ده سال پیش در فکه، زیر خروارها خاک، و حالا کجا. بچه ها هر کدام جرعه اى از آب به نیت تبرّک و تیمّن خوردند و صلوات فرستادند.
دلا بهونه میگیره
هر کی میاد سر یه قبر
ازش نشونه میگیره
یکی سر قبر پدر
یکی کنار مادرش
یکی کنار خواهر و
یکی پیش برادرش
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( جمعه 88/12/7 :: ساعت 1:0 عصر )
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( پنج شنبه 88/12/6 :: ساعت 1:0 عصر )
حبس کشید.رنج دید،آن قدر که توانست پشت و پناه آدم ها باشد.جنگیدن برایش درس بود. میآموخت و آموزش میداد.و تربیت میکرد.به همان راحتی که توبیخ و تنبیه میکرد،گریه میکرد و حلالیت میطلبید.
آن قدر به افق های دور چشم میدوخت که روزی در پس آن ناپدید شد.
احمد متوسلیان
تولد:15 فروردین 1332،تهران
اسارت:14 تیر 1361:جنوب لبنان
دانش جوی مهندسی برق،دانشگاه علم و صنعت
فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (ص)
1)چهار ماهش بود که رفتم مکه. شبی که برگشتم، دیدم چشمهایش گود رفته و پاهایش مثل چوب خشک شده. نبضش سخت میزد. خیلی ناراحت شدم. وضو گرفتم و چهار بار أمن یجیب خواندم. انگار دوباره زنده شد.
به مادرش گفتم «حالا شیرش بده.»
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( پنج شنبه 88/12/6 :: ساعت 1:0 عصر )
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( سه شنبه 88/12/4 :: ساعت 3:0 عصر )
لبخند آخر
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( سه شنبه 88/12/4 :: ساعت 10:0 صبح )
کمکم کن
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( دوشنبه 88/12/3 :: ساعت 7:0 عصر )
یکى از سربازهایى که در تفحص کار مى کرد، آمد پهلویم و با حالت ناراحتى گفت: «مادرم مریض است...» گفتم: «خب برو مرخصى ان شاء الله که زودتر خوب مى شود. برو که ببریش دکتر و درمان...». گفت: «نه! به این حرف ها نیست. مى دونم چطور درمانش کنم و چه دوایى دارد!»
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( دوشنبه 88/12/3 :: ساعت 1:0 عصر )
کاریکاتور یک انگلیسی به نفع مسلمانان
مادر و پسر بازیگوش
شهید میر علی یوسفی سادات
میر محمود بنی هاشمی
باز دلم هوای نوشتن دارد
میگفت: از روزی میترسم که ...
زندگی نامه شهید جواد کریمی
زندگینامه شهید حمید باکری
هیچ حس خاصی نسبت به تصویر شهید همت ندارم
چشمایی که کربلا داد
مهرنامه
عشقعلی
پس بگذار شیعه بودن خود را، با شهادت در کربلا ثابت کنم.
استاد حسن بنا کیست؟
جبهه رفتن خشکه مقدس ها!
[همه عناوین(61)]