روزهای سرد اسارت، غم غربت، دوری از خانواده و فشارهای روحی و جسمی عراقی ها دست به دست هم داده بودند تا فکر فرار را در ذهن یدالله جان بدهند. اگر چه فرار از اسارت در میان اسرا کاری ضد ارزش تلقی میشد و اقدام به آن باعث ایجاد دردسر برای دیگران، اما یدالله تصمیمش را گرفته بود.
او میخواست رها شود. میخواست از شر این همه سیم خاردار که پیلهاش شده بودند خلاص شود. او دریافته بود که که کفگیر امیدش به ته دیگ صبر خورده است؛ پس باید برود؛ اما چطور؟
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( دوشنبه 89/2/20 :: ساعت 1:0 عصر )