2/5 کیلومتر دورتر از دوکوهه
سوله کمی آن طرف تر بود. زیر انوار خورشیدی که در آسمان آبی تیرماه، داغ و درخشان می تابید. کافی بود علی، همانی که سوله و مناظر داغ اطرافش هرگز توی قاب چشمان نابینایش جا نمی شدند، از خاکریز کوچک سرازیر شود و صد متر تا جان بخشیدن به خاطرهای دور، قدم بردارد. خاطرهای که مال خودش بود، اما از دهان کس دیگری شنید. انگار یکی از رزمندهای قدیمی حرف هایی داشت برای جوان ترها، از بچه های گردان تخریب و سوله شان.