بالاتر از عشق - خاطره ای از شهید احسان حمیدی
نوشته؛ محبوبه وحیدپور
(درباره شهید احسان حمیدی)
دوربین به دست وارد دفتر مجله میشوم، هنوز چند قدمی نرفتهام که صدای سردبیر را از پشت سرم میشنوم.
ـ خانم محسنی! بالاخره آمدید؟
دستپاچه میگویم:
ـ ببخشید که دیر آمدم.
ـ ما به دیر آمدن شما عادت کردهایم، خانم محسنی!
نگاهم را به زیر میاندازم، میگوید:
ـ حالا وقت خجالت کشیدن نیست، امروز باید به یک آتلیه نقاشی بروید و با گزارشی برگردید.
یکباره غمی بزرگ در دلم جا میگیرد. باز هم یک گزارش کسالت بار دیگر، باید میرفتم، به خطهای کج و معوجی که در تابلوهاست نگاه میکردم و گزارش تهیه میکردم.
ـ چرا ایستادهاید؟
بی اعتراض، نشانی را میگیرم، سردبیر پیش خبرنگار دیگری میرود.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( یکشنبه 88/12/2 :: ساعت 1:0 عصر )