بچه بود که انقلاب را دید.نوجوانیش را در آن گذراند.شاگردی پدر را کرد؛عاشق کارهای فنی بود. وقتی مطهری را شناخت،دلش خواست برود سراغ طلبگی که نرفت.دانشگاه علم و صنعت،دو سال برق خواند؛آن قدر تودار بود که خانوادهاش نمیدانست دانش جو است.حتا وقتی خبر دستگیریش را شنیدند،باورشان نمیشد.دوستانش شاید جسارتش را در کوچه و خیابان دیده بودند، ولی در خانه،داداش احمد مهربان و سخاوت مند بود. حبس کشید.رنج دید،آن قدر که توانست پشت و پناه آدم ها باشد.جنگیدن برایش درس بود. میآموخت و آموزش میداد.و تربیت میکرد.به همان راحتی که توبیخ و تنبیه میکرد،گریه میکرد و حلالیت میطلبید. آن قدر به افق های دور چشم میدوخت که روزی در پس آن ناپدید شد. احمد متوسلیان تولد:15 فروردین 1332،تهران اسارت:14 تیر 1361:جنوب لبنان دانش جوی مهندسی برق،دانشگاه علم و صنعت فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (ص) 1)چهار ماهش بود که رفتم مکه. شبی که برگشتم، دیدم چشمهایش گود رفته و پاهایش مثل چوب خشک شده. نبضش سخت میزد. خیلی ناراحت شدم. وضو گرفتم و چهار بار أمن یجیب خواندم. انگار دوباره زنده شد. به مادرش گفتم «حالا شیرش بده.» ادامه مطلب...
نوشته های دیگران () نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( پنج شنبه 88/12/6 :: ساعت 1:0 عصر )