بچهی بابل بود. با همان طروات و صفای شالیزارهای شمال. در عملیات والفجر مقدماتی ـ زمستان سال 61 در فکه ـ اسیر شده بود. سیزده چهارده سال بیشتر نداشت. گلولهای شکمش را دریده بود. طی سه سالی که اسیر دست نوادگان یزید بود، دکترهای بی وجدان بعثی، هیچ اقدامی برای خارج کردن گلوله از بدنش انجام نداده بودند. گلوله در شکمش جا خوش کرده بود. پاهایش از کار افتاده و فلج شده بودند. عفونت هم برای خودش پیش میرفت. سرانجام عراقی ها لطف کردند! و او را با اسرای خودشان تبادل کردند و تحویل دادند.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( جمعه 89/2/24 :: ساعت 1:0 عصر )