بسم الله الرحمن الرحیم
مرا عهدی است باجانان که تا جان دربدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
نمی دونم کی بود که نگاهم با نگاهت گره خورد.اصلا نمی دونم چرا گره خورد.همیشه تو مسیرم می دیدمت و چشمام خیره چشمات می شد و تو هم همینجوری منو نگاه می کردی.همیشه همون جا.اصلا وقتی به جای همیشگی نزدیک می شدم دنبالت می گشتم،شاید هم تو دنبال من می گشتی...
تا اینکه بالاخره اون روز که با بچه ها اومده بودیم،پیدات کردم نه، تو منو پیدا کردی.تصورش رو هم نمی کردم.یه دفه چشمم افتاد بهت.یادته از پیش شهید آوینی داشتیم می رفتیم که دیدمت؛اما همه اشتیاقم رو پنهان کردم تا بچه ها از رابطه ما چیزی متوجه نشن.بعدا تنها اومدم پیشت.بالاخره پیدات کرده بودم.خیلی شوق و ذوق داشتم. یادته چه روزای قشنگی باهم داشتیم؟بعضی روزا که میومدم صدای دعای یه جوون رو از چندتا ردیف بالاتر میشنیدم که کربلا می خواست والتماس می کرد.خیلی باسوزنوحه می خوند منم هی ازخدا می خواستم که کربلا نصیبش کنه.ازت براش کمک می خواستم؛اما نمی دونستم که تقدیر یه چیز دیگس.یکی ازهمون روزای قشنگ که داشتم باهات حرف می زدم باز اون جوونه اومده بود.هیچ وقت ندیدمش اما صداش رو می شنیدم که باز کربلا می خواست و همه آرزوش کربلا بود.همون موقع داشتم با خودم فکر می کردم این همه این جوون کربلا می خواد حالا خوبه من برم کربلا.نمی دونم چرا این به ذهنم رسید ؛اما هنوز این فکر تموم نشده بود که پیامک اومد اسممون برای کربلا پذیرفته شده!!!یادته همون جا روی قبرت وا رفتم.هیچی دست خودم نبود.وقتی به خودم اومدم دیدم چندنفری که اونجا بودن دارن نگاهم می کنن...
بعد از کربلا بازهم صدای اون جوون رو شنیدم تو حرم حضرت عبدالعظیم که با التماس کربلا می خواست.خیلی براش دعا کردم اما نمی دونم بالاخره چی شد.فقط می دونم توبا نگاهات به من کربلا دادی.توبا نگاه های پاکت به من کربلا دادی. به من بی لیاقت. اونم چه کربلایی .زندگیم زیروروشد. راستی که شهدا بهترین رفقا هستند.دلم می خواست به اون جوون بگم اگه کربلا می خوای دل مادرای شهدا رو شاد کن ببین چه جوری کربلا می گیری. یعنی میشه عمر سراسر گناه منم به شهادت ختم بشه.