یک خاطره دیگر از حاج احمد
در یکی از روزها که منافقین در شهر مریوان که حاج احمد فرمانده بود
در خانه یکی از منافقین کور دل چندین خمپاره پیدا شد که برادران سپاه خانواده (زن وفرزند) او را دستگیر کرده بودند با آنها بچه های
سپاه برخورد خوبی نداشته بودند خبر به حاج احمد می رسد حاج
احمد خوشحال میشه می آیید میگه کو خمپاره ها به احمد نشون
می دهند یکی از پاسدارها میگه این هم ضد انقلاب احمد میگه این که زن وبچه مردم .میگه خمپاره تو خونه اینه پیداشده میگه من احمد
دستور به شما می دهم که آزادشون کنید
زن یکدفعه میگه یعنی برادر احمد برم ؟ احمد متوسلیان: میگم برو
؟؟آره برو)... همه به احمد اعتراض می کنند چرا آزادشون کردی؟
حاج احمد میگه این زن تقصیری نداره شوهرش کومله ودمکرات
زن با خوشحالی بدون اینکه بازداست بشه آزاد میشه
داستان را برای شوهرش تعریف میکنه وشوهرش این مطلب را که میفهمد به بچه های شپاه ملحق می شود ( راوی رضا غزالی)